نویسنده: علی اله بداشتی *



 

چکیده

در حکمت و فلسفه ی الهی، انسان، صاحب کرامت است. در نگاه به مسأله ی کرامت انسان از زاویه ی حکمت الهی و به طور خاص، حکمت صدرایی و در راستای تبیین مبانی و اصول فلسفی و لوازم مبتنی بر آن اصول، باید گفت که کرامت، امری حقیقی و وجودی است، نه اعتباری و چون وجود، امری تشکیکی است، پس کرامت نیز امری ذو مراتب و تشکیکی می باشد. بر این اساس، انسان ذاتاً دارای کرامت است؛ یعنی کرامت، لازمه ی فطرت انسانی و در نظام تکوین، ثابت، استوار و غیر قابل تبدیل است. تحصیل مراتب کرامت نیز با صفات کمالی وجودی مانند علم و معرفت و ایمان و تقوا، میسّر می گردد. گرچه کرامت ذاتی انسان از وی ناگسستنی است، اما اگر آدمی در جهت کمالات انسانی و فضایل اخلاقی گام بر ندارد از مراتب اکتسابی کرامت، محروم می ماند. از این رو، حفظ کرامت انسانی، مبنای همه قوانین حقوقی و تکالیف اجتماعی انسانها است. بنابراین، هر قانون و تکلیف اجتماعی که کرامت انسان را زیر پا بگذارد، نه تنها لازم الاجرا نیست، بلکه مخالفت با آن، خود موجب فضیلت و حفظ کرامت است.

واژگان کلیدی

انسان، کرامت انسانی، کرامت اکتسابی، آفات کرامت

مقدمه

برخی تصور کرده اند که حکمت متعالیه (1) و سیاست، دو امر متباین هستند و هیچ ارتباطی با هم ندارند، لذا سخن گفتن از سیاست بر مبنای حکمت متعالیه بی معناست.
آری اگر سیاست به معنایی که برخی سیاست نامه نویسان غربی نوشته اند و آن را به معنای علم کسب و حفظ قدرت و طریقی برای حاکمیت بر مردم دانستند (آقابخشی و افشاری راد، 1374، واژه ی سیاست) و حاکمیت حاکمان را هدف قرار داده و نظر داده اند که برای رسیدن به هدف، تمسک به هر وسیله ای مجاز است و هر ستمی که بر مظلومی رود و هر دروغی که برای فریب مردم، گفته شود و هر حقی که برای رسیدن به آمال حکومت زیر پا گذاشته شود تا قدرت حاکمان حفظ شود و رحمت و شفقت و تواضع و احسان به فقیر، یتیم، مسکین و بی پناه، نشان از ضعف و زبونی باشد و درست آن باشد که اقویا، قوی تر و ضعفا، ضعیف تر گردند تا مبادا روزی حکومت وارونه گردد و ضعفا، حاکم و حاکمان، محکوم گردند و اصل بر پرورش ابرمرد باشد (فروغی، 1344، ج 3: 199) در چنین فرهنگ و ادبیاتی سخن گفتن از سیاست متعالیه بر مبنای حکمت متعالیه، بیهوده خواهد بود.
همچنین در سیاستی که اخلاق، انسانیت و کرامت انسانها قربانی می شود تا سیاست حاکمان در جامعه اعمال شود، سخن گفتن از رابطه سیاست متعالیه با حکمت متعالیه بی معناست.
اما اگر کرامت انسان، اصل قرار گرفت و احیای کرامت انسانها هدف متعالی حکومت ها به شمار آمد و راه رسیدن به کرامت ها و فضیلت های انسانی را حکمت متعالیه دانستیم آنگاه باید سیاست - تدبیر امور جامعه - را در راستای احیای حکمت متعالیه قرار دهیم و آدمیان را به حرکت در این راه که مسیرش الی الله است، راهنمایی نماییم (صدرالمتألهین، 1360: 625) و برای آنان، آیات انسان ساز رحمانی را بخوانیم تا زنگارهای شرک و گناه از قلب هایشان زدوده شود و قله های کرامت انسانی را فتح و به مقام خلیفه اللهی نائل گردند. در این صورت، سیاست که همان تدبیر امور جامعه
انسانی و توده های بشری است، معنای واقعی خود را پیدا خواهد نمود و ارتباط آن با حکمت متعالیه آشکار خواهد گردید. بر همین اساس، مردم در می یابند که سیاست گذاران واقعی جامعه که در فرهنگ دینی ما از آنان به «ساسة العباد» تعبیر می شود، همان امامان شیعه هستند و سیاست با این اصول تربیتیِ الهی، هنگامی بارور می شود که شخصیتی الهی، زمام امور مردم را در دست گیرد و مردم نیز صراط قویمی را که او می پیماید، بپیمایند.
در این مقاله یک اصل اساسی؛ یعنی کرامت انسان که باید هدف هر حکومتی باشد تا بتوان آن حکومت و سیاست را انسانی و الهی نامید، بررسی می شود.
نخست مقدماتی در این باب، بیان می گردد که به شرح زیر است:
اصل اول: کرامت، (2) امری حقیقی و وجودی است، نه امری اعتباری و قراردادی اجتماعی. در حکمت متعالیه آمده است که آنچه متن واقعیت خارجی را پر نموده است، وجود است. اصل اصیل اصالت وجود در این حکمت، کاملاً واضح به نظر می رسد؛ چنانکه سبزواری می نویسد: «ان الوجود عندنا اصیل» و در علت اصیل بودن وجود می نویسد: «لأنه منبع کل شرف» (سبزواری، بی تا: 10 و 11). بنابراین، از نگاه حکمت متعالیه، وجود، اصیل است؛ چرا که سرچشمه و منبع جوشان هر موجودی، وجود است. از این رو، حکما در بحث خیر و شر گفته اند: وجود خیر است و شرع عدمی است. سبزواری در شرح همین سخن خویش می نویسد: «اینکه وجود، خیر است، امری بدیهی است و پیداست که در مفاهیم اعتباری ذهنی، خیریتی نیست» (همان).
بر مبنای حکمت متعالیه هر آنچه که از خدای متعال صادر می شود از سنخ وجود است. از سوی دیگر، بر اساس آیات قرآن کریم آنچه از خدای تعالی صادر می شود، خیر است. از این رو، حاصل این دو مقدمه این است که وجود، خیر است.
مقدمه ی سوم این است که کرامت، جعل الهی است؛ یعنی خداوند متعال، کرامت را فطریِ انسان قرار داد؛ چنانکه می فرماید: «ولقد کرمنا بنی آدم...» (اسراء (17): 70).
همان گونه که گفته شد، آنچه که از خدا صادر می شود از سنخ وجود است. پس کرامت الهی از سنخ وجود و امری حقیقی است، نه مفهومی اعتباری یا قراردادی بشری که با لغو قرارداد از اعتبار و ارزش ساقط شود؛ چون امور تکوینی و وجودی را
نمی توان با جعل قرارداد از حجیت اعتبار ساقط کرد. بنابراین، هیچ حکومت یا فلسفه سیاسی ای نمی تواند با وضع قانون، کرامت انسان را از فرهنگ بشری، حذف نماید.
از سوی دیگر، چیزی با جعل و وضع قانون بشری، حذف می شود که خودش از سنخ جعل، وضع و قرارداد بشری باشد. در حالی که کرامت، جعل الهی است و جعل الهی، امری تکوینی و وجودی است. از این رو، جعل و وضع بشری نمی تواند جعل تکوینی الهی را بی اعتبار نماید.
اصل دوم: در حکمت متعالیه، ثابت شده است که وجود حقیقی واحد، اما ذومراتب است (صدرالمتألهین، 1310ق، ج 1: 36، 38 و 39) و وقتی وجود، ذومراتب شد، هر وصف وجودی نیز امری ذومراتب خواهد بود. بنابراین، کرامت را که بر مبنای اصل اول، امری وجودی دانستیم، امری ذومراتب خواهد شد؛ چنانکه قرآن کریم می فرماید: «انَّ اکرمکم عندالله اتقاکم» (حجرات (49): 13)؛ همانا گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست.
بر اساس وجودشناسی صدرایی در کل نظام هستی، موجودات هر قدر اوصاف کمالی بیشتری را واجد باشند، مرتبه وجودیشان نیز برتر خواهد بود؛ مثلاً نبات مرتبه وجودیش برتر از جماد و مرتبه وجودی حیوان، برتر از نبات و انسان، برتر از حیوانات و سایر مخلوقات عالم تکوین، حتی جنیان است و ملائکه مقربین، برترین موجودات عالم امکانی اند تا برسد به حق تعالی که وجودش برترین مرتبه وجود و کمالات وجودیش از حیات، علم، قدرت و اراده، برترین کمالات وجودی است. از این رو، حق تعالی، وجودی لایتناهی و فوق لایتناهی است. به همین ترتیب، کرامت نیز امری ذومراتب و وصف موجودات مختلف هستی است؛ چنانکه عرب به سنگ قیمتی می گوید: «حجرٌ کریم» و قرآن روزی بهشتیان را «کریم» می داند: «فالّذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره ورزق کریم» (حج (22): 50)؛ آنهایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، برایشان مغفرت و روزی با ارزش، مقرر شده است.
همچنین نبات را نیز «کریم» می داند و می فرماید: «اولم یروا إلی الارضِ کم انبتنا فیها من کلِّ زوجٍ کریمٍ» (شعراء (26): 7)؛ آیا زمین را نمی نگرند که در آن از هر گیاهی یک زوج با ارزش آن را رویانیدیم؟
بر همین اساس، حیوانی هم که خداوند به او الهام غریزی می کند، کریم است؛ همان گونه که انسان کریم است. رسولی هم که برای هدایت انسانها آمده، کریم است. «وجاءهم رسول کریمٌ» (دخان (44): 17) و کتابی هم که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) برای هدایت انسان آورده، کریم است «إنَّه لقرآنٌ کریمٌ» (واقعه (56): 77). فرشتگان نیز کریمند «هَل اتاکَ حدیثُ ضیفِ ابراهیمَ المکرمین» (ذاریات (51): 24)؛ آیا سخن میهمانان بزرگوار ابراهیم را شنیدی؟ در نهایت، خدای سبحان نیز متصف به وصف کرامت است؛ زیرا می فرماید: «فَإِنَّ ربی غنیٌّ کریمٌ» (نمل (27): 40)؛ همانا پروردگار من بی نیاز و بزرگوار است. در آیاتی که ذکر شد «کریم بودن» وصف حیوان، کتاب، انسان، ملک و خدای تعالی که در اعلی مرتبه وجودی است، قرار گرفته است. اما بدیهی است که مرتبه کرامت خدای تعالی با مخلوقات قابل مقایسه نیست. پس حیوان از یک مرتبه کرامت و انسان از مرتبه دیگر و خدای تعالی عالی ترین مرتبه کرامت را داراست؛ چون عالی ترین مرتبه وجود را داراست. این سخن به معنای ذومراتب بودن حقیقت کرامت است.

اصل سوم و چهارم: کرامت ذاتی و کرامت اکتسابی

در اصل پیشین، ذومراتب بودن کرامت تبیین شد. اما آیا بر اساس حکمت متعالیه صدرایی همه انسانها از یک مرتبه وجودی و یک مرتبه کرامت برخوردارند یا اینکه انسانها یک کرامت اولیه ذاتی دارند و یک کرامت اکتسابی؟
بر اساس فلسفه صدرایی، انسان، نوع نیست، بلکه انواع است (صدرالمتألهین، 1360ش: 213 و 223)؛ یعنی انسانها بر حسب تعریف اولیه انسان، ناطق هستند. خود همین ناطق بودن، مرتبه ای از کرامت برای هر انسانی است. اما بعد از آن اگر انسان از عقل بالقوه فطریش بهره مند شود و آن را به مرتبه فعلیت برساند؛ یعنی به کمال قوه نظری و عملی برسد و ملکات ایمانی و اخلاقی را کسب کند، تقوای الهی را پیش نماید، صاحب علم و معرفت ربوبی گردد و خشیت الهی در قلب او مستقر شود به درجات عالی کرامت، صعود می کند و گرامی ترین انسان، نزد خدا می شود. اما این کرامت اکتسابی، غیر از آن کرامت ذاتی نوع انسان است. این کرامت بر مبنای عقل و اراده، تحصیل می شود و انسان دارای درجات و مراتب می گردد و در هر مرتبه ای انسان، نوع خاص خودش خواهد بود. بنابراین، وقتی انسانها را بر اساس کرامتشان دسته بندی نماییم، بعضی از مرتبه حیوانی خویش صعود نکرده، اما برخی از مرتبه عقل
بالقوه به مرتبه ی عقل بالفعل و مستفاد، تعالی پیدا نموده و با طهارت روح و قوت ایمان، خود را در سلک ملائکه قرار داده اند؛ چنانکه ملاصدرا می نویسد: «نفوس انسانی در آغاز حدوثش، صورت نوع واحد انسانی است که به این اعتبار، او انسان است. سپس وقتی از قوه ی انسانی و عقل هیولانی، خارج شد و به فعلیت رسید انواع مختلفی از اجناس ملائکه، شیاطین، درندگان و بهائم بر حسب نشئه دیگر می شود» (همان: 223).
از این رو، نه تنها انسانها بر حسب نشئه دوم خویش، انواع مختلفی می شوند، بلکه باطن هر انسانی در هر زمان، نوع خاصی می گردد؛ یعنی نفس انسان یک جهت ثابت دارد و یک جهت متجدد. این مطلب را هر کسی بالوجدان می یابد که از یک سو «من» انسانی او در طول عمرش از کودکی تا پیری ثابت است، اما از سوی دیگر می یابد چه از جهت جسمی و چه از جهت روحی و معنوی، همواره در حال تغییر و تحول است؛ گاه اوج می گیرد و گاه تنزل می کند؛ چرا که او دارای احوال و مقاماتی است. گاه انسان آنچنان غضبناک می شود که همچون حیوان درنده ای، نفسی را می درد، اما آنگاه که آتش غضب فرو می نشیند از عمل خویش نادم گشته، با توبه و انابه به درگاه خدای تواب رحیم، خود را در سلک انسان وارد می کند. همین انسان، گاهی بر اثر مداومت در اعمال صالحه، کسب معارف عالیه و ایمان کامله، چنان اوج می گیرد و به چنان کرامت و فضیلتی می رسد که خلیفه الله نام می گیرد و صاحب نفس مطمئنه گشته و مخاطب آیه شریفه «یا ایتها النفسُ المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» (فجر (89): 27-30)؛ ای کسی که به مرتبه ی آرامش و اطمینان رسیده ای، اینک به سوی پروردگار خویش بازگرد در حالی که تو مشتاق جوار حق و خدا هم پذیرای توست. پس داخل بندگان و بهشت من شو. می گردد که این جنت لقاء، بالاترین مرتبه و درجات تعالی و بالاترین کرامت انسانی است.
حاصل سخن اینکه انسان دارای مراتب و درجاتی از کرامت است که عبارتند از:
1- کرامت به اعتبار اصل وجود. گفتیم که بر مبنای حکمت متعالیه، هر موجودی به جهت وجودیش، دارای مرتبه ای از کرامت است.
2- کرامت به اعتبار مراتب وجود نفسانی: این مرتبه از کرامت، از نفس نباتی آغاز می شود و به نفس حیوانی و نفس ناطقه انسانی می رسد. بر این مبنا هر موجود
ذی روحی، دارای کرامت است. در بخش بعد به لوازم این مرتبه از کرامت، اشاره می شود.
3- کرامت به اعتبار نفس قدسی. این کرامت، امری اکتسابی بوده و آدمیان به میزان رشد عقلانی و معرفت ربوبی و طهارت روحی و اعمال صالح ایمانی، بدان دست می یابند.
ملاصدرا در همین زمینه، بعد از ذکر مراتب رشد انسانی از نفس نباتی تا نفس ناطقه می نویسد: «اگر انسان بعد از این مرتبه، شروع به اکتساب فضایل انسانی کرد و معارف عقلی را با تلاش و کوشش کسب نمود، تعالی پیدا می کند تا به افق ملکوتیان و ملائکه مقربین می رسد و این اعلی مرتبه انسان بما هو انسان است» (صدرالمتألهین، 1310ق، ج 5: 347 و 358).
وی در ادامه می نویسد: «وقتی این کمال برای انسان حاصل شد و به نهایت افق انسانی رسید، نور افق اعلای الهی بر او تابیدن آغاز می کند. آنگاه یا حکیمی الهی می شود و الهامات ربانی به او می رسد یا نبی الهی می شود که وحی الهی را دریافت می کند و واسطه بین ملکوتیان و زمینیان می شود» (همان).
بنابراین، به دلیل این منزلت عالی است که ملائکه به امر خدای تعالی با سجده کردنشان برای انسان خضوع کردند؛ چنانکه امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می فرماید:
«و استأدی الله سبحانه الملائکه ودیعته لدیهم و عهد وصیته الیهم فی الاذعان بالسجود له و الخنوع (و الخشوع) لتکرمته. فقال سبحانه: اسجدوا لآدم فسجدوا» (نهج البلاغه، خطبه ی 1)؛ خدای سبحان وقتی آدم ابوالبشر را آفرید، از ملائکه خواست تا به عهدی که قبل از آفرینش آدم از آنان گرفته بود و پیمانی که پذیرفته بودند که اعتقاد به سجده بر آدم داشته باشند و خود را خاشع و فرمانبردار بزرگی و کرامت آدم بدانند، وفا کنند». (3) این کرامت به اعتبار آن نفخه روح الهی است که در انسان وجود دارد و انتساب این روح به خداوند متعال به سبب شرافت و کرامت انسان است و الّا همه ارواح، مخلوق خدای تعالی هستند. از این رو، به واسطه همین روح قدسی است که انسان خلیفه الله می شود؛ زیرا به کسی خلیفه می گویند که نشانه هایی از مستخلف عنه را در خود داشته باشد. لذا چون این استعداد در همه انسانها به واسطه عقل و فطرت خاص خداگرایانه وجود دارد، بر همه آدمیان صدق می کند. هر چند تنها بعضی از انسانها آن را به فعلیت
می رسانند و صاحب مقامات و کرامات می شوند و الا برخی نیز در همان حد نفس حیوانی بهیمی باقی میماند.
نتیجه اینکه سه مرتبه از کرامت برای انسان متصور است: یکی به اعتبار اصل وجود؛ دیگری به اعتبار نفس ناطقه ای که استعداد خلیفه الله شدن را دارد و سوم به اعتبار نفس قدسیه ای که بر اثر علم، ایمان و عمل صالح پیدا می شود.

پی‌نوشت‌ها:

* استادیار گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه قم.
1. مراد از حکمت متعالیه، حکمتی است که صدرالمتألهین بر مبنای قرآن، برهان و عرفان بنا نهاده و حکمای بعد از او این مسیر را طی کرده اند. بنابراین، آنچه در کتاب و سنت آمده است در منظومه حکمت متعالیه مورد پذیرش است.
2. کرامت در لغت عرب از ماده کَرُم است. جوهری در صحاح آن را ضداللّوم (مقابل پستی) معنا کرده است (ر.ک: صحاح اللغه: 2020). در فرهنگ عرب هر چیز با ارزش و دارای شرافت را کریم می نامند. جوهری می نویسد: «قد کرم الرجل فهو کریم، قومٌ کرام و کرماء و نسوة کرائم و...» وی کریم را به صفوح؛ یعنی بخشنده و با گذشت معنا کرده است. عربها فلز قیمتی را «معدن کریم» و فرد خوش صوت را «القاری الکریم» و نیکو منظر را «ذو وجه کریم» می نامند (ر.ک: الیاس انطون الیاس، القاموس العصری: 588). راغب اصفهانی در «مفردات الفاظ قرآن» صفحه 707 می نویسد: «کل شیء شرف فی بابه فانه یوصف بالکرم»؛ هر چیزی که در ظرف وجودی خودش با ارزش باشد به «کریم» متصف می شود. از این رو، خدای سبحان درباره قرآن می فرماید: «إنَّه لقرآنٌ کریمٌ» (واقعه (56): 77) و درباره ی فرشتگان می فرماید: «عبادٌ مکرمون» (انبیاء (21): 26).
3. ترجمه بر گرفته از منبع زیر است: حسینعلی منتظری، درس هایی از نهج البلاغه: 326-327.

منبع:نشریه حکومت اسلامی، شماره 53.